رمان گرگینه من
p⁴
که یه ماشین زد بهم... افتادم روی زمین که یه پسر از ماشین پیاده شد...
کوک : ببخشید خانم حالتون خوبه؟!
ته : تو اینجا چیکار میکنی؟!
ات : ته رفت سمتش و از یقش گرفت مثل حیوون افتادن رو جون هم...و..ولی فقط خودشون نبودن اونا صدای شبیه حیوانات رو در میآوردند (بیهوش شد)
(دو روز بعد)
ویوات
با سردرد عجیبی از خواب بیدار شدم و به اینور اونور نگاهی انداختم توی یه اتاق چوبی بودم معلوم بود یه کلبه بود.. تو فکر بودم که صدای پرندهها آزارم میداد... گوشهام را گرفتم و میخواستم بلند شم که افتادم زمین... همتم درد میکرد جوری که احساس میکردم استخوان هام داشت میشکست... با هزار بدبختی بلند شدم و به بیرون نگاه کردم با یادآوری خاطرات فهمیدم که توی خونه اون پسرم... دوباره به بیرون دقت کردم هیچ پرندهای نبود... ولی... ولی چطور؟! چطور تونستم صداشون رو بشنوم؟!.. خواستم در رو باز کنم که پرت شدم وسط اتاق... فکر کنم خیالاتی شدم دوباره سعی کردم درو باز کنم ولی این بار بدتر پرت شدم... دوباره میخواستم بلند شم که در اتاق باز شد....
که یه ماشین زد بهم... افتادم روی زمین که یه پسر از ماشین پیاده شد...
کوک : ببخشید خانم حالتون خوبه؟!
ته : تو اینجا چیکار میکنی؟!
ات : ته رفت سمتش و از یقش گرفت مثل حیوون افتادن رو جون هم...و..ولی فقط خودشون نبودن اونا صدای شبیه حیوانات رو در میآوردند (بیهوش شد)
(دو روز بعد)
ویوات
با سردرد عجیبی از خواب بیدار شدم و به اینور اونور نگاهی انداختم توی یه اتاق چوبی بودم معلوم بود یه کلبه بود.. تو فکر بودم که صدای پرندهها آزارم میداد... گوشهام را گرفتم و میخواستم بلند شم که افتادم زمین... همتم درد میکرد جوری که احساس میکردم استخوان هام داشت میشکست... با هزار بدبختی بلند شدم و به بیرون نگاه کردم با یادآوری خاطرات فهمیدم که توی خونه اون پسرم... دوباره به بیرون دقت کردم هیچ پرندهای نبود... ولی... ولی چطور؟! چطور تونستم صداشون رو بشنوم؟!.. خواستم در رو باز کنم که پرت شدم وسط اتاق... فکر کنم خیالاتی شدم دوباره سعی کردم درو باز کنم ولی این بار بدتر پرت شدم... دوباره میخواستم بلند شم که در اتاق باز شد....
- ۴.۰k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط